{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
عادت کرده ام تنها توی کافه ای بنشینم از پشت پنجره آدم ها را ببینم قهوه ای تلخ بنوشم و تا خانه با نبودنت پیاده راه بروم
تنهایی که تلخ باشد تنهایی که سرد باشد قهوه ات هرقدر شیرین و داغ باشد بازهم تلخ و سرد است
تلخ منم همچون چای سرد که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی تلخ منم چای یخ که هیچکس ندارد هوسش را!
چای ؟ قهوه ؟ نسکافه ؟ نمی دانم! هر کدام دیرتر خنک و تمام شود تا بهانه با تـو بودنم بیشتر شود
تلخم درست مثل خنده بی حوصله مثل قهوه بی شکر مثل شکلات تلخ نگاه تو که بی رحمانه وسوسه ام می کند
راحت قهوه ات را بخور از ته اين فنجان نه کسي آمده ست نه کسي مانده ست فال تو همين طعمي ست که مي چشي …
دل درد گـرفـه اَم از بـس فـنـجـان هـای قهوه را سـر کـشـیـده اَم و تو ته هـیچ کـدام نـبـودی
دلم برایت تنگ می شود حتی وقتی روبرویم نشسته ای و نگاه تو دور می شود از مماس نگاهم تا فنجان چای …
صبح و دو فنجون گرم کنج یه کافه ی سرد شب شد و باز نیومدی فنجونا سرد و کافه گرم
چشم هات رنگ قهوه ی قجری ست نگاهم که می کنی ذره ذره می میرم
فنجان چای توام ببین چگونه قند در دلم آب می شود به شوق لبت
کافه ی دیدار وقت قرار دود سیگار میز قمار باختم داشتنت را پای یک میز نفرین شده به او باختم …
از دنیا فقط کافه هایش را به خوبی می شناسم… فقط آن ها واقعی هستند… این روز ها صبح ها دو قهوه سفارش می دهم… شب می شود… و کافه همچنان گرم و فنجان ها پر سرد می شوند…
به اندازه چای داغ شب امتحان دوست دارمت اما اضطراب نمی گذارد نه گرمایت را حس کنم و نه آرامشت را…
چــای نوشیدن با تــو پشت ایـن میــز رو به غـــروب را با تمام جــذابیت های سفر به اهــرام مصــر هـــم عــوض نمــی کنـــم ! بــاور کــن عشــق مــن …
براي من که فرقي نمي کند نگاهي دور فنجان برقصاني يا دستي با شانه هايم آ شنا اما حالا که آمده اي اين قدر به ساعتت نگاه نکن …
عادت کرده ام تنها توی کافه ای بنشینم از پشت پنجره آدم ها را ببینم قهوه ای تلخ بنوشم و تا خانه با نبودنت پیاده راه بروم
تنهایی که تلخ باشد تنهایی که سرد باشد قهوه ات هرقدر شیرین و داغ باشد بازهم تلخ و سرد است
تلخ منم همچون چای سرد که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی تلخ منم چای یخ که هیچکس ندارد هوسش را!
چای ؟ قهوه ؟ نسکافه ؟ نمی دانم! هر کدام دیرتر خنک و تمام شود تا بهانه با تـو بودنم بیشتر شود
تلخم درست مثل خنده بی حوصله مثل قهوه بی شکر مثل شکلات تلخ نگاه تو که بی رحمانه وسوسه ام می کند
راحت قهوه ات را بخور از ته اين فنجان نه کسي آمده ست نه کسي مانده ست فال تو همين طعمي ست که مي چشي …
دل درد گـرفـه اَم از بـس فـنـجـان هـای قهوه را سـر کـشـیـده اَم و تو ته هـیچ کـدام نـبـودی
دلم برایت تنگ می شود حتی وقتی روبرویم نشسته ای و نگاه تو دور می شود از مماس نگاهم تا فنجان چای …
صبح و دو فنجون گرم کنج یه کافه ی سرد شب شد و باز نیومدی فنجونا سرد و کافه گرم
چشم هات رنگ قهوه ی قجری ست نگاهم که می کنی ذره ذره می میرم
فنجان چای توام ببین چگونه قند در دلم آب می شود به شوق لبت
کافه ی دیدار وقت قرار دود سیگار میز قمار باختم داشتنت را پای یک میز نفرین شده به او باختم …
از دنیا فقط کافه هایش را به خوبی می شناسم… فقط آن ها واقعی هستند… این روز ها صبح ها دو قهوه سفارش می دهم… شب می شود… و کافه همچنان گرم و فنجان ها پر سرد می شوند…
به اندازه چای داغ شب امتحان دوست دارمت اما اضطراب نمی گذارد نه گرمایت را حس کنم و نه آرامشت را…
چــای نوشیدن با تــو پشت ایـن میــز رو به غـــروب را با تمام جــذابیت های سفر به اهــرام مصــر هـــم عــوض نمــی کنـــم ! بــاور کــن عشــق مــن …
براي من که فرقي نمي کند نگاهي دور فنجان برقصاني يا دستي با شانه هايم آ شنا اما حالا که آمده اي اين قدر به ساعتت نگاه نکن …
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}